کودکان طلاق معمولاً احساس رهاشدگی، اضطراب، افسردگی، انزوا و طردشدگی دارند .
این کودکان همواره از رهاشدن می ترسند و مقدار زیادی عصبانیت و تنفر بیان نشده را با خود دارند .
آنان ناراحت و سردرگم هستند، اغلب احساس گناه می کنند و خودشان را به خاطر جدایی والدینشان سرزنش می کنند .
طلاق والدین با کاهش وجهه اجتماعی- اقتصادی و تغییر کلی در شیوه زندگی رابطه دارد .
در نتیجه، کودکان طلاق کمتر در مدرسه حاضر می شوند، میزان ترک تحصیل آنان بالاست و دارای مشکلات بیشتر در تعاملات اجتماعی، بی نظمی های بیشتر در کلاس درس و مدرسه و اختلالات یادگیری بیشتری نسبت به دیگر کودکان هستند (هام، ۲۰۰۳).
آنان همچنین پرخاشگرتر، خشن تر و بزهکارتر هستند .
وقتی والدین از هم طلاق می گیرند، عوامل فشارزای زیادی هستند که مانع پیشرفت کودکان می شوند و این عوامل عملکرد آنان را در تمام زمینه ها تحت تأثیر قرار می دهند، بنابراین، این کودکان به مداخله درمانی بلند مدت حمایتی نیاز دارند .
اگر چه ممکن است مشاوران مدرسه این گروه را به عنوان افراد در معرض خطر مورد توجه قرار دهند ولی این گروه به توجه بیشتری نیاز دارند و همکاران، ۲۰۰۲).
در واقع، خط مشی خاص مداخله درمانی با این کودکان تنها مداخلات بحرانی را شامل می شود.
با بالا رفتن آمار طلاق که تقریباً امری عادی شده است، نباید روانشناسان و مشاوران مدارس انتظار داشت که با تمام کودکان طلاق که به مشاوره نیاز دارند به صورت فردی مشاوره کنند.