اضطراب تا حدودی شبیه درد است. درد به فرد اخطار می کند که مشکلی وجود دارد و باید مورد توجه قرار بگیرد در واقع درد محرکی است برای فرد تا برای حل مشکل خود چاره اندیشی کند.
همچنین درد موجب آن می شود تا آدمی از صدمه و آسیب غفلت بورزد به طور ایده آل اضطراب فرد را تحریک می کند تا برای حل مشکل نظیر برخورد با یک نوع درد چاره اندیشی کند.
اکثریت مردم دراغلب اوقات قادر هستند چالش های روانی و اضطراب را با اقدامات عقلانی و منطقی مهار کنند.
مثلا وقتی که فردی به طور تصادفی به کسب آسیب و صدمه ای برساند دچار احساس تقصیر و ناراحتی می شود یا احساس می کند که به خودش آسیب رسانده است آن زیان و آسیبی را که موجب شده است حساسیت آن را درک می کند و اقدامات مناسب را برای حل آن مشکل و نیز برای جلوگیری از تکرار آن به عمل می آورد.
اما گاهی این مکانیسم به طور غیرطبیعی تداوم پیدا می کند که دراین حالت برای سلامتی ما بسیار مضرخواهد بود.
وقتی واقعه ای رخ می دهد و ما هرگز حاضر به پذیرش آن نیستیم، از این مکانیسم، به طور غیرطبیعی استفاده می کنیم.
این کار ما یعنی عدم پذیرش دائمی شرایط جدید، باعث تشدید و تداوم مشکلات ناشی از آن شرایط می شود.
زیرا به علت عدم پذیرش، قطعاً به دنبال راه حلی برای رفع مشکل یا تطبیق با شرایط نیز نخواهیم بود.
مانند مادری که به دلیل علاقه ی زیاد خود به فرزند، بیماری واضح کودکش را انکار می کند و با وجود تشخیص قطعی، واقعیت را نمی پذیرد.
بنابراین هرگز به دنبال درمان کودکش نخواهد رفت و کودک، روزبه روز بدتر می شود.