یعنی پیدایش اساطیر، پاسخ به همان نیازهای درونی بشر برای شناخت جهان پیرامونش است. ریشه ی آن به دوران غارنشینی می رسد که انسان پرسش های بسیار پیچیـده ای از هستی برایش پیش می آمــد؛ از خورشیــد ( آیین میترایسم )، از ماه و ... . این را در نشانه های گوناگون اسطوره ای و در نقش برجسته ها می بینیم. به تدریج انسان ابتدایی با تعریف اسطوره ها، بین خود و جهان هستی محور ارتباطی به وجود آورد. هر یک از اسطوره ها به یک شکل، معنای آن تجلی پیدا می کند.
وقتی می خواهد مقوله سرزمین را مطرح کند اسطوره آرش را خلق می کند. وقتی می خواهد این جهان و آن جهان را ترسیم کند نماد گل نیلوفر را خلق می کند. زیرا ریشه گل نیلوفر در مرداب و گل هایش رو به آسمان است. به این شکل انسان عرفانی را به شکل نمادین به تصویر می کشد. وقتی قرار است هویت و ذات انسان را مطرح کند به نام ها می پردازد. در اسطوره های کهن، در شاهنامه می بینیم فریدون سه پسر دارد که بزرگ و جوان شده اند ولی هنوز اسمی ندارند.
مادر این را گوشزد می کند. فریدون می گوید نام، باید مبتنی بر هویت هر فرد باشد. به همین دلیل سه پسر یک سفر اودیسه ای به سرزمین هاماوران می کنند. همین طور در شاهنامه سیاوش را داریم که به معنی اسب سیاه است. داستان آن، یکی از داستان های تراژدی شاهنامه است. در داستان تراژدی سیاوش، این تراژدی را در اسم، اسب و در کل زندگی او می بینیم و کاملا قابل پیش بینی است. در واقع فردوسی از همان ابتدا این را بیان می کند.
مثل تعزیه که از آغاز می دانید که قرار است چه پیش بیاید. نشانه ها را در بیرق ها و لباس ها می بینید و معنایش روشن است. زیبایی آن ها در همان رمزوار بودن آن هاست که اگر برای هزارمین بار مخاطب ببیند باز هم لذت بخش است. جهان اسطوره، یک جهان پیچیده است. در دهه های اخیر است که در حوزه اسطوره شناسی، از تک تک این نمادها رمز گشایی می شود. بیش تر، متونی است از نسل کتاب نویسانی چون ندوشن ها، جنیدی ها و محجوب ها که به اسطوره ها پرداخته اند.
اما آن ها بیش تر، تفسیر اسطوره ها را بر عهده داشته اند نه تاویل آن ها را. امروزه با گسترش نظریه های متفاوت در اسطوره شناسی، آرام آرام از تک تک اسطوره ها رمزگشایی می شود. با فاصله ای که ما با خالق اسطوره ها داریم یعنی کسانی که با طبیعت یکی بودند و خود را بخشی از طبیعت می دانستند، این رمزگشایی لازم است. اما در سیر تاریخ، کم کم از اسطوره ها دور شده ایم. یک بخش از این فاصله، مربوط به فرهنگ مدرن است. از دوره مادرسالاری به بعد، فاصله انسان با اسطوره به دلیل شرایط زندگی، بیش تر و بیش تر شد.
به طوری که به یک باره با آن ها بیگانه شد. دیگر نمی دانیم پاشنه آشیل و چشم سیاوش چیست؟ امروزه آن ها برای ما تبدیل به داستان شده اند. در حالی که برای انسان های نخستین، آن ها داستان نبوده اند. بلکه فلسفه زندگی و هستی بوده اند و با آن ها زندگی می کرده اند و هستی را تفسیر و تاویل می نمودند. به همین دلیل در اکثر کتب دینی، داستان و قصه وجود دارد که میراث همان دوران بشریت هستند. دورانی که انسان با این داستان ها می اندیشید و حیات برایش معنا پیدا می کرد.
آن ها عین زندگی بودند. پس از آن ما به علت بیگانگی مجبور شدیم به سراغ رمزگشایی اسطوره ها برویم. چرا گرزگاوسر، رستم به دست می گیــــرد؟ با شجره شناسی آن به آغـــاز فرهنگ پهلوانی می رسیم. به فریدون، به میترایسم و به شخصیت گاو می رسیم. همین طور به عقب برمی گردیم تا اسطــوره را بتوانیم رمزگشایی کنیم. ریشه ها مانده اند. از منظـــر جامعه شناسی، روان شناسی، مردم شناسی و نماد شناسی نگاه می کنیم تا معناها را دریابیم
عنوان این فایل : مصاحبه با اندیشمندان درباره اسطوره و اسطوره سازی
موارد استفاده : منبع آموزشی و پژوهشی
منابع فارسی: دارد
منابع لاتین: دارد
نوع فایل: Word قابل ویرایش
تعداد صفحه: 63 صفحه
شماره فایل mn01
دانلود فایل اصلی و کامل بلافاصله بعد از پرداخت ...